۱۳۹۵ اردیبهشت ۲۱, سه‌شنبه

به رهش بسته فلک طاق ظفر



مفهوم رمان بى نظير پيرمرد و دريا ى ارنست همينگوى ، در يك سكانس واقعى در حيات وحش به زيباترين شكل ممكن نمود يافته است.
عقاب ، پيرمرد دريا ست ،سانتياگو. با وجود تمامى مشكلات هدف خود را رها نمى كند. درست است وقتى پير مرد به ساحل رسيد از ابر ماهى ا ى كه صيد كرده ، جز مشتى استخوان چيزى باقى نمانده است . ولى نبرد خستگى ناپذير پيرمرد با زندگى، پيروزى است . تلاشى  تحسين بر انگيز و با شكوه و البته با ظاهرى تراژيك است . بزکوهی ٬ به ظاهر برنده است.  ليكن، در باطن آن نبرد پر از شكوه و حماسه ، عقاب پر تلاش امیدوار مبارز، شایسته تحسين است . عقاب را ببينيد كه با تمامى وجود، بز كوهى بزرگ جثه و کج مدار  را رها نمى كند. این بز كوهى کج مدار،هدف عقاب است و برای به چنگ آوردنش  غلت ها مى خورد، به سنگهاى كمر شكن در مسير نه مى گويد و بل از آن عبور مى كند. به كوه سخت بى انعطاف برخورد مى كند ولي بهترين خود را به نمايش مى گذارد در اين نبرد سنگين . در نهايت بى آنكه به چشم بيايد به هدف رسيده است. درسها آموخته است و سانتياگو قصه واقعى پير مرد و درياست با اين تفاوت كه شايد اين عقاب در عهد شباب است و دوباره وقت دارد با شگردى ديگر ، طعمه را شكست دهد، كارى كه بدون شك سانتياگو كرده است . هرچند در رمان عنفوان پيرى او را به تصوير مى كشد ؛پير مردى كه حتی در دوران فرتوتى، نبرد با  مشكلات با  لحظه لحظه زندگى او عجين شده است. او همان كسى است كه سر بلند است، هميشه و هميشه .
 در هنگام خوابيدن و خستگى پس از نبرد ، بعد از آرامشى گذرا در زندگى پرتلاطم، شير هاى سواحل آفريقا با ورود به رويايش ، او را تحسين مى كنند. خواب اين عقاب در دوره پيرى همان خواب سانتياگو خواهد بود با همان شكوه و جلال .

  پی نوشت: عنوان این پست وام گرفته شده از شعر زیبای عقاب٬ سروده استاد پرویز ناتل خانلری است.