۱۳۹۱ فروردین ۳۱, پنجشنبه

این غرور دوست داشتنی...

مهمترین چیزی که آدم باید تو زندگیش حفظ کنه، غرورش هست. چرا که بدترین آسیبها که همانا روحی هستند، با داشتن غرور قابل ترمیم هستند .
غرور حتی  از معشوقه آدمی هم بیشتر سزاوار احترام هست.به فلسفه بکشانم بحث غرور  رو ، در جهان تراژیک نیچه ای  ،که همانا پویندگی بر لبه تیغ  است،غرور تنها پیش برنده میباشد،جای ترس و وحشتی باقی نمیماند.سقوط احتمالی ، قابل ترمیم هست ،غرور، درمان آن .شاید  برای حفظ آن،آن مهم ترین دارا یی هر انسان ، ،حفظ فاصله  ایمنی لازم است؛هما نگونه که نیچه گفت: انسان های آزاده دل شکسته و پر غرور ، خود را پنهان می کنند.
یافتن قدرت و داشتن حس قدرت ،این غرور پیش برنده رو به وجود میاورد.دلیل جستجو برای قدرت، سرشکستگی های گوناگون است،خرد شدنهای متوالی ست البته اگر و تنها اگر، شکست ها را فرد سرخورده به عنوان درس نگاه کند.
با داشتن غرور، جدا  هر کاری شدنی هست، ولی بی غرور،دوست داشتن هم جز درد سر شکست چیزی نیست، شکستی که درسی برای بازیگر زندگی به ارمغان نخواهد داشت.عشق، بدون داشتن غرور، عشق نیست،ذلت است.البته این بدان معنا نیست که این غرور در رابطه ای که صرف دوست داشتن دو طرفه محض است وارد شود، چه بسا که استفاده نابجا از این غرور ،همانند استفاده از سیانور در صنایع غذایی است به جای استفاده در عکاسی !در رابطه دوستی دو طرفه  کاربردی به مانند کاربرد ایر بگ را دارد،بی استفاده مگر در مواقع خطر،زمانهایی که فشار به ان وارد شود، لحظه تصادف چه بسا مرگبار،لحظه ای که زیر سوال رود.
 کلمه ای بزرگست غرور  که  خواستن  ،توانستن  است، بدون آن میسر نیست وبرای  حفظش  حتی شایسته  است که به چالش کشنده آن به طرز بی رحمانه ای از چهار چوب روابط زندگیتان حذف شود.قدرت ،این چنین است که خواهد تا خت...

پی  نوشت : نبود کلمه جایگزین برای واژه غرور ،باعث تکرار بیش از حد این واژه شده است  و سبب کسالت متن.




  

۱۳۹۱ فروردین ۲۸, دوشنبه

رسوای جماعت



 "اگر خودت باشی دیگران تو را زیر فشار خواهند گذاشت." خوندن این جمله تو یکی از صفحه های دنیای مجازی، طوفانه ذهنی در من ایجاد کرد که حاصلش یادآوری خاطراتی از زندگیم هست ،در لحظاتی که من ،خودم بودم !
 خوب یا بدش رو نمیدونم، فقط یادم هست همون اول ، دوم دبستان، وقتی همه تو صف مرگ بر امریکا میگفتند ، من دورود بر امریکا میگفتم و دلیلش هم روک بگم ،نمیدونم.شاید لجم میگرفت که مدیر قزمیت با قیافه ی ریشوی کر و کثیف  ، ما رو مجبور کنه سر صف ، اون چیزی که ایده  خودش  هست رو بگیم. یک بار هم ناظم شنید و من رو از صف بیرون کشید و کمی گوشم رو نوازش نا موزون داد.
یک بار هم مادر بزرگم، با لحنی نچندان  خوشایند برای کودک، به من گفت که خونه رو تمیز کردم و کثیف نکن.چند دقیقه ای  نگذشته بود که برادرم رو تحریک کردم و باهم  چلوو ی که روی گاز بود رو همانند دونه های گندم که کشاورزان در کشتزار میکارند، روی فرش ، با دست بذر پراکنی کردیم و البته از کیفر عمل هم بی نصیب  نشدیم، که هر کس آن بدرود که کشت!
جمله ی فوتبال خوب نیست که مادر به من گفت  ، کافی بود تا این بازی رو که جدا هم دوست داشتم  بیشتر بهش بپردازم.
با اونکه به ستاره شناسی و ریاضیات علاقه داشتم، ولی زمانی که خانواده،تحصیل در رشته ی تجربی رو به عنوان پیشنهاد جدی( که بوی اجبار میداد ) به من گفتند ،  تصمیم ام  رو برای  ریاضی خوندن گرفتم وبه شدت هم از کارم راضی بودم!
به دوران مرگ پدر رسیدم، روز تدفین صورتم سه تیغ بود و تی شرتی خاکستری سفید پوشیده بودم که باز هم با اعتراض جماعت مواجه شدم: آقا چه کاریست، مردم چی فکر میکنند و خزعبلاتی از این قبیل. وقعی نذاشتم،خود صاحب عزا بودم . کار به متن روی قبر نوشته رسید، که تیر و ترکه شعری از حافظ را پیشنهاد دادند و من شعری که خودم سروده بودم رو.تحمل کلیشه  بی مزه جماعت دردناکتر بود تا نوشتن قبر نوشته ای  از من نا شاعر در مقابل شعری از حافظ  بزرگ . اگر پسر بزرگ نبودم، بعید بود که بتونم حرفم رو به کرسی بنشونم،چه کنم که سنت به کمکم اومد در راه سنت شکنی!
مورد های این چنینی به قدری فراوان در زندگی دارم که این چند خط ،تنها با هجوم ذهنی چند  ثانیه ای به ذهنم رسید برای جولان در متن کاغذ مجازی.صحبت از لجبازی کور کورانه نیست،که لجبازی، در اصل لج با خودت است. اینکه آقا بالا سری خود رو محق بدونه برای اینکه ایده  ات  ، رو با ایده خودش یکی کند،زور است،زور به نشیمنگاه از نوع تحمل ناپذیر هستی!   زندگی تعارف نمیشناسه. اگر وا  بدی، ملت چونان سوارت  میشن که تا فیها  خالدونت   باید همرنگ جماعت باشه، که اگر جز این کنی نکوهیده در جامعه هستی  و البته  رسوا، رسوای جماعت!