۱۳۸۹ دی ۲۴, جمعه

آرامش کجایی تو؟؟؟



یه مدتی هست خود واقعیم رو گم کردم.حرفهایی که گذشته نه چندان دور باعث آرامشم میشد الان شده کلیشه.یه کلیشه مسخره.مسخره تر از استتوس فیس بوکی که توش نوشته شده باشه بیایید با هم دوست باشیم.مسخره تر از انشای تکراریه فصل بهار را توصیف کنید که تو دبستان داشتیم.مسخره تر از کلیشه به اعتقادات توهین نکن که از دهن هر کس و ناکسی میشنوی و فقط کم مونده بن لادن بیاد اینو بگه.مسخره تر و مضحکتر از سفسطه دین پرستان شیش آتیشه که بعدهای خنده دار کتاب مقدس رو میگن فعلا عقل بشر نمی رسه و جانانه از تعصبی کور طرفداری می کنند.مسخره تر از چه خبری که تو هر احوالپرسی صد بار می پرسیم و بعضی وقتا واسه کم نیاوردن خبر سازی دروغ هم می کنیم.چه خبرا ؟درسا چجور پیش میره؟ آب و هوا تو اون سگدونی چه جوره؟ یا حتی ازبعضی از جمله های دلنشینی که جدیدا ولی از صد تا جمله کلیشه ای هم بی خاصیت ترن.قبلها کوفت و زهر ماری که به آدم میگفتن وقتی دپ بودی که خیلیها آرزوشون هست شرایطت رو داشته باشن و جای تو بودن.جمله ای که  تقریبا هممون به وفور تو زندگی شنیدیم. الان در حد فحش هم که چه عرض کنم در حد بدترین جملاتی هست که میتونم بشنوم. خلاصه فعلا دارم دنباله آرامشی که نیست می گردم. ارامشی که شاید در گذشته بهتر پیداش می کردم.مقصر همه این وقایع رو هم ورود خودم به سی سالگی در چند ماه قبل می دونم.شاید دیواری کوتاه تر از اون پیدا نکردم.قدر خودتونو بدونین!!!!!!